نویسنده: خاورقربانی*



 

چکیده

در این مقاله مراکز حکومتی و مرزهای شمال و شمال غربی ایران در شاهنامه بررسی و با متون جغرافیایی و تاریخی قدیم مقایسه شده است. متناسب با این اهداف، بخش نخست مقاله به معرفی مراکز حکومتی اختصاص داده شده است که در دو بخش پیشدادی و کیانی هرچند که ظاهر اختلافاتی میان شاهنامه و منابع مختلف مشاهده می شود اما شواهدی وجود دارد که می تواند در شاهنامه هم مانند این منابع آثاری از حکومت شاهان پیشدادی در بابل و شاهان کیانی در بلخ مشاهده نمود اما در دوره اشکانی و ساسانی اختلافی بین شاهنامه و منابع وجود ندارد؛ هر دو منطقه جبال را محل حکومت اشکانیان و مداین و شهرهای آن را مرکز حکومت سانیان می دانند؛ در بخش بعدی مرزهای شمال و شمال غربی ایران در شاهنامه معرفی شده است و از مناطقی مانند دربند، اران، اردبیل و بردع که ر دوره های مختلف مرز ایران در مقابل خزریان و سرزمین ترکمنستان بوده و شهرهایی مانند کارستان، حلب و میافارقین که از شهرهای مرزی ایران و روم بوده است، مورد بررسی واقع شده اند.

مقدمه

شاهنامه فردوسی چون با اسطوره و داستان های غیر واقعی نما، همراه است، محققانی که بخواهند با دیدی تاریخی به این بخش ها بنگرند، علاوه بر این که در دستیابی به شواهد کافی با مشکل مواجه می شود، ممکن است بر مطالعات آها هم خرده گرفته شود اما بدیهی است که نه تنها در تاریخ ایران بلکه همه اقوام و ملل متمدّن، مبادی تاریخشان مجهلو و آمیخته با افسانه است و هر قدر سابقه تمدنشان کهنه تر باشد، این ویژگی در آنها قوی تر است. دلیل عمده آن هم این است که «تاریخ نگاری در عصر قدیم جنبه علمی نداشت یعنی فاقد روش و متدی بود که مورخ با استفاده از آن مجهولات را معلوم کرده، و جهت ارزیابی مطالب منابع خود از آنها استفاده کند. مقداری اطلاعات که خیلی از آنها جنبه افسانه داشته با مقداری روایات، اینها منابع مؤلفان تارخ نویس بوده است نتیجه این که تواریخ عمده ای که از تاریخ نگاران ما به جا مانده است-به جز مقدمه ابن خلدون نه متن کتاش-مبتنی بر استدلالات عقلی نیست (یغما، 1352: 309) به عنوان مثال در ایران حدود صد سال است که تاریخ نگاری علمی تحت تاثیر شیوه تاریخ نگاری علمی غرب، شکل گرفته ست (شعبانی، 1384: 17).
از طرفی دیگر، مطالعات نشان می دهد که در شاهنامه-حتی در بخش اساطیری-اعلامی از شهرهای مختلف بکاررفته که نیازمند دقت محققان و سنجش صحت و سقم هستند بنابراین در این مقاله سعی می شود با استناد به شواهدی که از شاهنامه و منابع تاریخی و جغرافیایی کهن، تصویری از راکز حکومتی در دوره های مختلف حکومتی و مرزهای ایران در شمال و شمال غربی-با توجه به این که در مورد این محدوده تحقیقی صورت نگرفته است-در شاهنامه و اختلافات آن با منابع تاریخی و جغرافیایی کهن نشان داده شود تا هم میزان دقّت فردوسی و منابع مورد استفاده اومشخص گردد و ضرورت این گونه تحقیقات و بررسی چرایی برخی اختافات در شاهنامه وسایر نابع برای کشف حقایق،نشان داده شود.

2. مراکز حکومتی در شاهنامه

مورخان، حکومت های-ایران را ازابتدا تا دوره ساسانیان، گاهی به پنج طبقه تقسیم کرده اند؛ «اول را طبقه باستانیه و دوم را کیانیه و سیم را اشکانیه، و چهارم را ساسانیه، و پنجم را اکاسره» آورده اند و منبع این تقسیم بندی را تواریخ عجم می دانند که شاهنامه فردوسی هم از آنجا نقل رده است (سراج، 1363: ج1، 131) یا آنا را به پنج طبقه پیشدادیان، بلان (که اول آنها منوچهر است)، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان تقسیم کرده اند (مسعودی، 1365، ترجمه ابوالقاسم پاینده: 84) گاهی هم به چهار طبقه تقسیم نموده اند؛ پیشدادان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان (مجمل التواریخ و القصص، بی تا: 24/مسعودی، 1374، ترجمه ابوالقاسم پاینده: ج1: 277)
در شاهنامه به طور مستقیم به این طبقه بندی به ویژه، پیشدادیان و کیانیان اشاره نشده است البته گاهی واژه «کیانی» به عنوان صفت برای بسیاری از کلمات مانند کمر، کلاه، زور،فرّ، میان و حتّی تاج گیانی استفاده شده است اما با توجه به این که این ترکیبات تا دوره ی یزدگرد هم تکرار شده، به نظر نمی رسد نام سلسله ی خاصّی باشد. آنچه شایان توجه است، لفظ کی بر سر اسم پادشاهان از کیقباد به بعد است و می تواند دال بر این باشد که سلسله ی کیانیان از او آغاز می شود تا حکومت اسکندر دادمه می یابد. در مورد طبقه ی سوم یعنی حکومت های ملوک الطوایفی و اشکانیان اشاراتی شده است:
به گیتی بهر گوشه یی بر یکی
گرفته زهر کشوری اندکی

چو بر تختشان شاد بنشاندند
ملوک طوایف همی خواندند
(52/1367-51)
از طبقه چهارم علاوه بر مفصل نویسی درباره ی حکومت و اقدامات آنها گاهی مستقیم هم از آنان نام برده می شود:
که هر کس که هستیم بابک نژاد
بدیدار و چهر تو گشتیم شاد

و دیگر که هستیم ساسانیان
ببندیم کین را کمر بر میان
(42/1380-341)(35/1366)
این مطالعه بر اساس رای اکثریت مورخان آنها را در چهار طبقه مورد بررسی قرار می دهد.

1-2-بابل مرکز شاهان پیشدادی

شاهنامه در دوره پیشدادیان تا فریدون از اسم خاصی به عنوان مرکز شاهی نام نمی برد و «تیمشه» را به عنوان جایگاه فریدون معرفی می کند:
از آمل گذر سوی تیمشه کرد
نشست اندر آن نامور بیشه کرد
(47/67) نیز ر.ک.(665/92)(868/101)
مورخان تلفظ اصلی آن را طمیس می دانند که عجم آن را تیمسه نام نهاده اند (حموی، 1995، ج4: 41). گاهی طمیسه و نامیه ذکر می کنند (بلاذری، 1337، ترجمه ی محمود توکل، ج2: 468) که از شهرهای طبرستان است (مقدسی، 1361، ترجمه ی علینقی منزوی، ج:519) و شهر کوچکی است که باره و نعمت بسیار دارد و میان کوه و دریا نهاده شده است. (حدود العالم من المشرق الی المغرب، 1423: 154).
علاوه بر تمیشه، و در دو مورد واژه ی«پارس» مکان حکومت شاهی معرفی شده است. یکی در زمان نوذر، و دیگری در زمان زو.
شما را سوی پارس باید شدن
شبستان بیاوردن و آمدن

و زن آن جا کشیدن سوی زاوه کوه
برآن کوه البرز بردن گروه
(41/201-239)
این در حالی است که اکثر منابع تاریخی قدیم، «بابل» را محل حکومت ملوک عجم در دوره یپشدادیان آورده اندو در شاهنامه از بابل تنها در دوره ی اسکندر نام برده شده است (فردوسی، 1378، کتاب هفتم، پادشاهی اسکندر، بیت 1683). برای بررسی این تفاوت ها میان شاهنامه و این منابع ابتدا داستان فریدون را مورد بررسی قرار می دهیم.

1-1-2- فریدون

در این داستان، با استناد به این ابیات که:
وز آن پس فریدون به گرد جهان
بگردید و دید آشکار و نهان
(43/66)
سپس از آمل به طرف تمیشه گذر کرد و در آن بیشه ی نامور نشست (فردوی، 1378، کتاب اول، فریدون، بیت 47: همان، ابیات 665 و 868). می توان چنین استنباط کرد که فریدون ابتدا در تمیشه نبوده است بلکه بعد از شکست ضحاک و اطاعت همه ی کشورها از او، آنجا را انتخاب کرده و قطعاً پیش از آن در مکان شاهی ضحاک حکومت می کرده است. شاهنامه نشان می دهد که فریدون برای رسیدن به کاخ ضحاک، بعد از عبور از اروند رود با سپاهیانش به مکانی می روند که به پهلوی آن را کنگ دژهودج می خوانند و به تازی به معنای خانه ی پاک است (فردوسی، 1378، کتاب اول، ضحاک، ابیات 92-290). کنگ دژ یا بتی المقدس شاهنامه، در منابع تاریخی «کلنگ دیس»_(مجمل التواریخ و القصص، بی تا: 41) و ایله آمده است (تاریخ سیستان، 1366: 21) این دو جایگاه ضحاک بوده اند و هر دو در بابل قرار داشته اند (مستوفی قزوینی، 1364: 82) یعنی فیدون قبل از تمیشه در بیت المقدس که در بابل قرار دارد، حکومت می کرده بعد به تمیشه می رود «اول به زمین بابل نشست، پس دارالملب بتمّشیه ساخت»(مجمل التواریخ و القصص، بی تا: 42)
اما آن چه حضور او را در تمیشه مشکوک نشان میدهد اشاره نکردن سایر منابع تاریخی به آن است همچنین چنان که از شاهنامه برمی آید، تغییر مرکز شاهی سبب بریدن فردیون از این منطقه نبوده است و پسران او با دختران سر و شاه یمن (فردوسی، 1378، کتاب اول، فریدون، بیت 69) که به او لقب سرمایه ی تازیان داده شده (همان، بیت 78)، ازدواج می کنند. نام این شاه در تاریخ مقدسی تیره است نه سرو بدیهی است این دو واژه به راحتی قابل تحریفند: «از جمله پادشاهان یمن تیره ینهب بن ایمن بن ذی ترجم بن واثل بن الغوث بن قطن بن عریب بن زهیر بن همیسع بن حمیر است و او کسی است که به روزگار ضحاک، عمالقه را از یمن بیرون راند، چنان که پیش از این یاد کردیم و با افریدون مصاهرت کرد»(مقدسی، 1374، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، ج1: 522)
هرچند گاهی فرع هم آمده است: «آنگاه یکی از ایشان فرع بن مهنیب بن ایمن از فرزندان همیسع بن حمیر در زمان ضحاک، عمالقه را از دیار یمن بیرون کرد، وداماد افریدن شد و هم ازیشان پادشاه شد»(سراج، 1363، ج1: 174)
این ارتباط زمانی نزدیک تر می شود که فردوسی هم در دو بیت به همکاری شاه یمن در نابودی ضحاک اشاره می کند:
شنیدستم از مردم راهجوی
که ضحاک را زوچه آمد به روی
(108/69)
فریدون به سرو یمن گشت شاه
جهانجوی دستان همین دید راه
(840/137)
از این بحث استنتاج می شود که در شاهنامه، فریدون را می توان-هرچند مقطعی-شاه بابل دانست.

2-1-2- نوذر

در اکثر منابع تاریخی از شاهی نوذر سخنی به میان نیامده است (1) و به نظر می رسد که آنان دوره ی نوذر را جزء حکومت منوچهر شمرده اند؛ چون اولاً در همه ی این منابع (طبری، 1375، ج2: 367؛ گردیزی، 1363: 40؛ سراج ، 1363، ج 140: 1؛ ابن اثیر، 1371، ج2: 280) حمله ی افراسیاب که در شاهنامه در دوره ی نوذر است، در دوره ی منوچهر اتفاق می افتد؛ ثانیاً بعد از منوچهر است که افراسیاب، دوازده سال بر ایران حکومت می کند نه نوذر و بعد از اوست که زو به حکومت می رسد. بنابراین،با توجه به عدم ذکر نام نوذر در بیشتر منابع، نمی توان حضور نوذر را در پارس به اثبات یا رد کرد.

3-1-2- زو

همان گونه که اشاره شد، زو از شاهان دیگر شاهنامه که به صراحت در پارس حکومت می کرده است و بعد از بیرون راندن افراسیاب از ایران و صلح با او لشکر را به طرف ارس راند:
سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو
(36/215)
در الی که طبری او را شاه خنارث و قلمرو بابل دانسته است:
«زو، پادشاهی پسندیده رای و رعیت نواز بود و بفرمود تا همه تباهی ها را که فراسیاب در کشور خنارث و قملرو بابل کرده بود به اصلاح آرند و قلعه های ویران بسازند و نهرها و قنات ها را حفر کنند و آب های رفته را بر آرند»(تاریخ الطبری، 1375، ج2: 369-368).
در شاهنامه بیتی وجود دارد که به طور ضمنی می توان آن را به بابل مرتبط کرد. در این بیت:
بشد قارن و موبد و مرزبان
سپاهی ز بامین و ز گرزبان

یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون بتو گشت نو
(12/214-11)
همان طور که مشاهده می شود موبدانی از «بامین» نزد زو می روند و او برای شاهی به ایران می آورند. واژه ی بامین تداعی کننده ی صفت «بامی» است که همیشه با واژه ی خنارث یا بابل می آمده است: «در مهریشت از یشتها (کرده 4 بند 15) واژه ی «خنیرس» با صفتش «بامی» به صورت مضاف الیه (این کشور خنیرس بامی)بکار رفته است»(محمودی بختیاری، 1352: 18).
از طرفی دیگر کاربرد پارس-در اطلاق به کل ایران-به جای بابل چندان هم بدیع نیست چون خنیرس که آن ر امعادل بابل گرفته اند، نام قدیمی و اصلی فلات ایران بوده است.(همان: 20) بنابراین، پارس در شاهنامه یا به عبارتی پایتخت شاهان پیشدادی، بابل بوده است و هرچند به صراحت نام آن نیامده است اما شواهدی وجود دارد که ما را به تطبیق آن با پارس که به صراحت امده است، سوق می دهد.

2-2- بلخ مرکز حکومت شاهان کیانی

اولین شاه کیانی در شاهنامه، کیقباد است که اکثر مورخان مانند بلعمی (تاریخنامه طبری، 1373، ج1: 382)، گردیزی(گردیزی، 1363: 43)، ابن اثیر و محققان (فضایی، 1369: 532) اقامتگاه او را بلخ می دانند و دلیل سکونت او را در آن جا را به خاطر نزدیکی به مرز ترکان و مقابله با آنان اورده اند با این توصیف ما باید در شاهنامه هم در این دوره شاهد انتقال پایتخت به بلخ باشیم اما با وجود این که همصدا با این منابع تلاش های کیقباد برای مبارزه با ترکان مشاهده می کنیم (فردوسی، 1378، کتاب اول، کیقباد، 64-62) اما مرکز شاهی او بعد از شکست ترکان اسطخر پارس بوده است:
نشستنگه آن گه به اسطخر بود
کیان را بدان جایگاه فخر بود
(6/332-175)
آمدن واژه ی استخر در ابیات فوق هر خواننده ی شاهنامه را به سمت پذیرش «پارس ههمان استان فارس» سوق می دهد اما آوردن نام اسطخر در ابتدای شاهنامه و عدم ذکر آن تا دوره ی کیخسرو-آن هم درباره ی گودرز که به گفته ی محققان از نامداران دوره ی اشکانی هستند که در این دوره در شاهنامه ظهور کرده اند (فضایی، 1369: 525)-و دارا و اسکندر مایه ی تردید در اصالت این بیت است. علاوه بر این، در این دو بیت اطناب مشاهده می شود که از ویژگی های سبکی فردوسی یست.
در دوره ی کیکاووس هم از پارس به عنوان مرکز شاهی نام برده شده است"
سوی پهلو پارس بنهاد روی
جوان بود و بیدار و دیهیم جوی
(3755/509)
در حالی که مورخان در مورد او هم به انتقال پایتخت پس از ساختن قصری که در شاهنامه هم به کیکاووس نسبت داده شده است، اشاره کرده اند:
یکی خانه کرد اندر البرز کوه
که دیو اندران رنجها شد ستوه
(358/288)
این قصر که در شاهنامه صورتی افسانه ای دارد در منابع تاریخی همان «کیدر» به قولی «قیقدرو»،‌«صرح بابل» یا «عقرقوب» (مجمل التواریخ و القصص، بی تا: 48-47). است که در بابل واقع شده است:«به یک روایت صرح بابل ساخت، تا از حال آسمان اطلاع یابد. حق تعالی فرشته را فرمان داد، تا تازیانه آتشین بران کوشک زد و خراب کرد، و ملوک بر کیکاووس عاصی شدند» (سراج، 1363، ج1: 142).
هر چند از بلخ در دوره ی کیکاووس و کیخسرو نام برده شده اما این شهر در شاهنامه در دوره ی لهراسب اهمیت پیدا می کند و انتقال پایتخت-با توجه به حضور او در این شهر-در دوره ی او صورت می گیرد:
ز دانش چشیدند هر شور و تلخ
ببودند با کام چندی ببلخ

یکی شارسانی برآورد شاه
پر از برزن و کوی و بازارگاه
(12-20/1011-19)
مورخان دلیل اقامت لهراسب در بلخ را مانند کیقباد مقابله با حملات ترکان بوده است:
«از هشام بن محمد روایت کرده اند. در ایام وی شوکت ترک بالاگرفت و مقر لهراسب به بلخ بود که با ترکان پیکار داشت»(طبری، 1375، ج2: 453؛ مسکویه الرازی، 1369، ج1: 78).

3-2- جبال مرکز حکومت اشکانیان

«جبال» که به آن قهستان، مدیا، عراق عجم و سرمزین پهلویین نیز گفته شده است نام منطقه ای است که از شرق به مفازه خراسان و فارس از غرب به آذربایجان و از شمال به دریای خزر و از جنوب به عراق و خوزستان منتهی شده است (قزوینی، 1373، ترجمه ی جهانگیز میرزا قاجار: 404) و شامل شهرهای «ری و اصفهان و همدان و دینور و نهاوندو مهرجانقذق و ماسبذان و قزوین» (ابن خدادبه، 1371، ترجمه ی سعید خاکرند:43) است.
در شاهنامه واژه ی جبال به کار نرفته است اما از معادل های دیگر آن سخن رفته است که یکی از آنها عراق است که در نگاه نخست به نظر می رسد معادل واژه ی جبال باشد،
چهارم عراق آمد و بوم و روم
چنین پادشاهی و آباد بوم
(46/1661)
اما با توجه به این که در تقسیم بندی انوشیروان در بهره ی چهارم واقع شده و اصهفان و قم که جزو منطقه ی جبال هستند، در بهره ی گیری واقع شده اند، معلوم می گردد که منظور شاهنامه عراق عرب است نه عجم.
واژه ی دیگر کهستان است که نام سرزمینی است که کیکاووس به سیاوش داده است، اما همان گونه که در بیت دوم اشاره می شود، منظور از آن، نواحی پایین ماوراء النهر است نه منطقه ی جبال.
زمین کهستان ورا داد شاه
که بود او سزای بزرگی و گاه

[چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی ورا ماوراء النهر بر]

(133/360-132)
در شاهنامه هرچند تاریخ اشکانیان به صورت خلاصه آمده است اما اردوان اشکانی بزرگ از شیراز تا اصفهان را داشته است:
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان

(62/1367)
یعنی در منطقه ی جبال حکومت میکرده است. بنابر قول اکثر مورخان هم این منطقه حکومت اشکانیان بوده و اشک صاحب آن بوده است.«ولی بیشترشان مطیع اشکانیان بودند و آنها ملوک جبال یعنی دینور و نهاوند و همدان و ماسبدان و آذربایجان بودند هر کس از آنها پادشاه این ناحیه بود عنوان عام اشکان داشت و دیگر ملوک طوائف را به انتساب پادشاه این ناحیه که از اواطاعت داشتند اشکانیان خواندند»(مسعودی، 1374، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، ج1: 228. نیز ر.ک. طبری، 1375، ج2ک 496. مسکویه الرازی، 1376، مترجم ابوالقاسم امامی، ج1: 99، دینوری، 1371، ترجمه محمود مهدوی دامغانی: 67).

4-2- مداین مرکز حکومت ساسانیان

مهم ترین منطقه ی حکومت ساسانیان در شاهنامه مداین است هرچند گاهی از اصطخر هم به عنوان محل شاهی و تاجگذاری شاهان نام برده شده است.

1-4-2- اصطخر

اصطخر که در منابع تاریخی با لفظ های دیگری مانند استخر، اصطخر، دژ سپید، پرس پلیس نیز آمده است، از کهن ترین و نامبردارترین شهرهای فارس است که پایتخت شاهان فارس بود. (حموی، 1383، ترجمه ی علینقی منزوی، 263. حموی، 1995، ج1: 12-211) ابن فقیه نام قدیمی آن را پرس پلیس می داند (ابن الفقیه، 1349: 185) و در فارسنامه مرکز حکومت هوشنگ دانسته شده و عقیده دارد که آنرا بومی شاه نام نهادند، یعنی مقام گاه شاه (ابن بلخی، 1374: 92) صاحب نخبه الدهر آنجا را دژ سفید نامیده است (بن ابی طالب انصاری دمشقی، 1382، ترجمه ی سید حبیب طبیبیان: 9-278). در شاهنامه هم فخر پارس و شاهان نامیده شده (فردوسی، 1378، کتاب دوم، شاپور ذوالاکتاف، بیت 531، همان، بهرام گورف بیت 1608؛ همان، دارای داراب، بیت 226) و محل استقرار شاهانی بوده است؛ در دوره ی اشکانیان بابک دست نشانده ی بهرام در اصطخر بوده است:
باصطخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی

(63/1367)
در این شهر است که سپاهی در اصطخر گرد اردشیر جمع می شود (فردوسی، 1378، کتاب دوم، اشکانیان،ا بیات 30-325) و بعدها در آنجا اقامت می کند (فردوسی، 1378، کتاب دوم، شاپور ذوالاکتاف، بیت 24) و از آن جا به جنگ دشمنان خویش می رود.
سپاهی ز اصطخر بی مر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد

(449/1384)
از میان سایر شاهان یزدگرد پدر بهرام گور در این شهر اقامت می کرده و بهرام برای دیدن پدرش به آنجا می آید:
چو نعمان که با شاه همراه بود
به نزدیک او افسر ماه بود

چنین تا به شهر صطخر آمدند
که از شاه زاده به فخر آمدند

(34/1490-233)
کواذ هم در اصطخر بر تخت می نشیند، بعد به طیسفون می رود:
چو بر تخت بنشست فرخ قباد
کلاه بزرگی به سر بر نهاد

سوی طیسفون شد ز شهر صطخر
که آزادان را بدو بود فخر

چو بر تخت پیروز بنشست گفت
که از من مدارید چیزی نهفت

(3/1643-1)

مداین

مداین هفت شهر بوده در کنار دجله گویند «از بناهای انوشیروان است و تا زمان عمر بن خطاب، پایتخت پادشاهان عجم بوده.حمزه گوید که چون مداین هفت شهر بوده به آن جهت، عرب آن شهر را «مداین» گفت و اسماء آن شهرها این است: اسفابور، به اردشیر، درربندان، ده جندیو خسرو، نیونیافاد، کردآفاذ، ‍[هنبوشافور]»(قزوینی، 1373، ترجمه جهانگیر میرزا قاجار: 527-26) به قول مورخان پادشاهان ایران، تا پیش از شاپور ذوالاکتناف در تیسفون اقامت می کردند که شهری غربی از شهرهای مدائن است همینکه شاپور روی کار آمد ایوانی در مدائن شرقی ساخت که دربرا و دارالملک او شد و آن ایوان تا امروز-که سال ششصد و بیست و پنج هجری قمری است-پایدار می باشد.(ابن اثیر، 1371، ج4ک 259-258).
پیش از هر بحثی آنچه در شاهنامه جای تامّل است، ساخت مداین در دوره قباد انوشیروان است:
مداین پی افکند جای کیان
پراگند بسیار سود و زیان

(206/1651)
در البلدان هم به ساخت مداین در دوره ی او اشاره شده و دلیل آن را نزدیکی به رومیان دانسته است.(ابن الفقیه، 1349، ترجمه ی ح.مسعود: 27) البته در برخی منابع، ساخت آن به هوشنگ نسبت داده است: «در کتب ایرانیان آمده که هوشنگ مداین را بنیاد نهاد و آن را کردبنداذ، یعنی «عمل کرده یافته شد» نامید و چنان است که گویی پیش از وی بنایی بوده است، بعد ویران شد و دیگر بار زاب شهریار آن را ساخت و هم اوست که دوزاب را حفر کرد و سپس اسکندر آن را بنا کرد سپس شاپور ذوالاکتاف ساخت»(مقدسی، 1374، ج2ک 616). و ساخت ایوان مدائن که هفت سال طول می کشد، به خسرو پرویز نسبت داده شده:
چو شد هفت سال آمد ایوان به جای
پسندیده خسرو پاک رای

(3742/2076)
در حالی که در منابع تاریخی آن را به شاپور ذوالاکتاف نسبت می دهند:«پیش از شاپور بودند و بسیاری از شاهان طبقه اول سلف در طیسبون که به سرزمین عراق و غرب مدائن بود اقامت داشتند. شاپور در مشرق مداین اقامت گرفت و ایوانی را که تاکنون به نام ایوان کسری معروف است آنجا بساخت و پرویز پسر هرمز قسمت هایی از این بنا را تکمیل کرد».(مسعودی، 1374، ج1ک 254) در شاهناه گاهی از لفظ مداین:
یکی لشکری از مداین براند
که روی زمین جز بدریا نمان

زمین کوه تا کوه یک سر سپاه
درفش جهاندار بر قلبگاه

(90/1375-1889)
و گاه از تیسفون که از میان هت شهر مداین از همه بزرگتر بود و جایگاه شاهنشاهان ساسانی بود و اصل آن طوسفون بوده و به عربی طیسفون یا طیسفونج شده (حموی بغدادی، یاقوت، معجم البلدان، 1995، ج4: 35) و یا تلفظ قدیمی آن طیشفون دانسته شده است (مجمل التواریخ و التقصص، بی تا: 67)؛ مثلاً مرکز حکومت شاپور در طیسفون بوده است و طایر غسانی به آنجا حمله می کند:
بیامد به پیرامون طیسفون
سپاهی زاندوه بیش اندرون

(29/1449)
قیصر روم که شاپور را زندانی میکند و خود بر تخت ایران می نشیند در طیسفون بوده است:
به بندید ویژه ره طیسفون
نباید که آگاهی آید برون

چو قیصر بیابد زما آگهی
که بیدار شد فرّ شاهنشهی

(41/1462-340)
شاپور پس از شکست رومیان دوباره در طیسفون می نشیند:
ز لشکرگه آمد سوی طیسفون
بی آزار بنشست با رهنمون

چو تاج نیاکانش بر سر نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد

(65-97/1464-396)
به حکومت قباد (فردوسی، 1378، کتاب دوم، قباد، ابیات 97-184)، خسروپرویز (فردوسی، 1378، کتاب دوم، خسروپرویز، 77-4075)، شاپور ذوالاکتاف (فردوسی، 1378، کتاب دوم، شاپور ذوالاکتاف، ابیات 17-15) هم در این شهر اشاره شده است.

بغداد

بغداد هم از شهرهای مهم دروه ی ساسانیان و در کنار دجله است (قزوینی، 1373، جهانگیر میرزا قاجار: 373-272) قزوینی بانی آن را ابوجعفر منصور می داند.(همان: 373-272)
مقدسی گوید: «ابوالعباس سفّاح آنرا بنیاد نهاد و سپس منصور مدینه الاسلام را در آن بساخت. خلیفگان پس از او بر آن افزودند»(مقدسی، 1361، ترجمه منزوی، علی نقی، ج1ک 165) اما توضیحات یعقوبی نشان می دهد که اوآباد کننده ی این شهر بوده است نه سازنده ی آن؛ یعقبوبی بغداد را وسط عراق می داند و آن را شهری بی نظیری در خاور باختر (یعقوبی، 1365، ترجمه عبدالحمید آیتی: 7-5)
در شاهنامه شاهان زیادی در بغداد حکومت می کنند؛ اردشیر در بغداد بر تخت شاهی می نشیند:
به بغداد بنشست بر تخت عاج
به سر بر نهاد آن دلافروز تاج

(1/1400)
هرمز موقعی که چشمانش را کور کرده اند و خسرو نزد او می رود در بغداد بوده است:
به شهر اندرون رفت خسرو بدرد
به نزد پدر رفت با باد سرد

(17/1923) نیز (4/1923)
خسروپرویز در بغداد بوده است و از آن جا به جنگ بهرام می رود:
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده نو بهامون کشید

(128/1928)
زمان حمله ی اعراب به ایران یزدگرد در بغداد بوده است:
به بغداد بود آن زمان یزدگرد
که اور ا سپاه اندر آورد گرد

(247/2136) نیز (297/2138)

3. شهرای مرزی شمال و شمال غرب ایران

در این بخش بر شهرهای تاکید می شود که از آنها به عنوان مرز در شاهنامه نام برده شده است و از مناطق مهم شمال و شمال غربی هستند در این محدوده دو دشمن بزرگ ایران یعنی خزریان، ترکان قبچاق و رومیان قرار داشتند که در زیر به شهرهای مابین ایران و این مناطق اشاره می شود:
سرزمین خزر منطقه ای است در اقلیم ششم (قزوینی، 1373، ترجمه ی جهانگیر میرزا قاجار به اهتمام میرهاشم محدث: 655) و نام سرزمین ترکستان است که پس از در بند باب الابواب، قرارگرفته است (حموی، 1383، ترجمه ی علینقی منزویف ج2، 293) مرز خزر از ارمینیه تا خوارزم از نواحی خراسان است (قدامه بن جعفر، 1380، ترجمه ی دکتر حسین قره چانلو: 181).
خزر در شاهنامه ابتدا جزو محدوده ی تورانیان بوده است نه ایران با توجه به این که در زمان مرگ سیاوش عدم حضور پیران به خاطر رفتن او برای گرفتن باژ به کشورهایی رفته است که یکی از آنها خزر است پس خزر در زمان کیکاووس از باژدهندگان توران بوده است (فردوسی، 1378، کتاب اول ، داستان سیاوش، ابیات 707-1706)
لهراسب در زمان کیخسرو مسؤول فتح الانان دژ و غز دژ می گردد که بعدها از این دو با عنوان خزر یاد می شوند:
سوی باختر تا به مرز خزر
همه گشت لهراسب را سر به سر

(1271/827)
آن چه مهم است ساختن دیواری به نام باب الابواب در دوره ی انوشیروان در شاهنامه است البته مستقیماً از این دیوار مرزی نام برده نشده است بلکه هنگام گشت و گذار انوشیروان گرد شاهیش و سرکوب کردن شورشگران، وقتی از گرگان و ساری به آمل می رسد به کوهی بلند برخورد می کند که از طبیعت آن بسیار لذت می برد و به خاطر شکوه آن، خدا را شکر می کند، یک نفر به او می گوید که اینجا از غارت گران در امان نیست و ترکان از راه خوارزم به آن جا حمله می کنند و از انووشیروان طلب یاری می کنند و انوشیروان برای ممانعت از حمله ی دشمنان برای آنان دستور می دهد تا دیواری با این توصیفات بسازند:
یکی باره از آب برکش بلند
برش پهن و بالای او ده کمند

بسنگ و بگچ باید از قعر آب
برآورده تا چشمه آفتاب

هر آنگه که سازیم زین گونه بند
ز دشمن به ایران ناید گزند

(26/1672-324)
که در زمان خسروپرویز هم از زبان قیصر روم از این دیوار یاد شده است که جزو اقدامات انوشیروان بوده است:
ز هنگام کسری نوشین روان
که بادا همیشه روانش جوان

که از ژرف دریا برآورد پی
بر آن گونه دیوار بیدار کی

(67/2056-3266)
بررسی این داستان در کتاب های جغرافیایی، نشان می دهد که این ترکان همان قوم یورشگر خزر هستند و این دیوار شاهنامه همان باب الابواب یا دربند است که برای ممانعت از آنها ساخته می شود:
«می گوییم که مرز خزر از ارمینیه تا خوارزم از نواحی خراسان است. انوشیروان بن قباد چون به پادشاهی رسید، شهر شابران و شهر مسقط و شهر باب و الابواب در ارمنستان بنا نهاد. باب و الابواب را از آن رو ابواب نامیدند که بر سر راههایی در کوه ساخته شده، دروازه هایی قرار داده اند» (قدامه بن جعفر، 1370، ترجمه ی دکتر حسین قره چانلو: 178 و نیز ر.ک. ابن فقیه، 1349: 34-133. قزوینی، 1373: 84-583. بلاذری، 1337، ج2: 83-281)
با استناد به منابع تاریخی که سد بلنجر را به انوشیروان نسبت می دهند باید این مکانیکه انوشیروان می بیند که خورد حمله ی ترکان واقع شده است، بلنجر باشد (ابن الفقیه، 1349، ترجمه ی ح، مسعود: ص 32-131).

2-3- ارمان یا اران در دوره کیخسرو

نام ارمان در شاهنامه در چند مورد آماده است که یکی از آنها، آغاز داستان بیژن و منیژه است که ارمانیان برای دادخواهی به درگاه کیخسرو می آیند و شهر خود را این گونه معرفی می کنند: شهر دوری که در مرز ایران و توران واقع شده است و نام آن خان ارمان است. از طرف ایران به بیشه منتهی می شود و به طرف توران دروازه ای دارد اما گرازان این بیشه را که پناهگاه آنان هنگام حمله تورانیان بوده اشغال کرده اند و همه منابع کشاورزی و تغذیه انان را از بین برده اند (فردوسی، 1378، کتاب اول، بیژن و منیژه، ابیات 65-61) البته این نام در بعضی از نسخه های شاهنامه قبل از این داستان در پادشاهی نوذر امده است:
که افراسیاب اندر ایران زمین
دو سالار کرد از بزرگان گزین

شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد

(22/196-121)
ارمان در ابیات هر چند در برخی نسخه های ایران آمده اما بدون شک ایران نیست، چون در چند صفحه ی بعد در مورد رفتن این دو پهلوان می گوید:
[و دیگر که از شهر آرمان شدند
به کینه سوی زابلستان شدند]

شماساس کز پیش جیحون برفت
سوس سیستان روی بنهاد و تفت

(51/205-350)
آرمان در حدود العالم شهری است از شهرهای کشانیه است (حدودالعالم من المشرق الی المغرب، 1423: 127) و کشانیه سرزمینی در نواحی سمرقند شمالی و در سرزمین سغد بین آن و سمرقند دوازده فرسخ فاصله است (حموی، 1995، ج4، 461). بنابریان باید در سمرقند باشد. محققان شاهنامه درباره ی این شهر گفته اند: دو شهر به نام ارمان هست یکی ارمان کشانیه ودیگری ارمانی در ترکستان که در تاریخ گردیزی به آن اشاره شده است. اما این ارمان شاهنامه اگر زرمان حدودالعالم است که در شکل های زرقان، زریان، رزمار، رازمار و زارمان امده است.«البته نمی توانیم دقیقاً روشن کنیم که کدام یک از این دو ارمان در میان ایران و توران بوده است»(شهیدی مازندرانی، حسین، 1376: 20-119) و «برخی آرمان را همان ارمنستان امروزی یا ارمینیه دانسته اند. در حالی که در هیچ یک از نامه های باستانی بر جای ماده از دوران ساسانی و جایگزینی دوره اسلامی، در نوشته های تاریخی و جغرافیایی فارسی و تازی زبان، ارمن یا ارمینیه یا ارمنیه را با رامان یکی ندانسته اند. نیز دیدیم که نام ارمان جز در شاهنامه فردوسی و دحدود العالم و زین الاخبار گردیزی در جای دیگر نیامده است»(همان، 127).
در تاریخ گزیده به جای ارمان آران آمده است:«کیخسرو، بیژن گیو را به جنگ گزاران به [آران] فرستاد. بیژن بعد از قتل گرازان،به فریب گریگن میلاد، بدربند خزران رفت، بدیدن دختر افراسیاب، منیژه نام، هر دو ‍‍[برهم] عاشق شدند. منیژه او را در خواب بدزدید و به ترکستان برد»(مستوفی قزوینی ، 1364: 89).
همان گونه که مشاهده می شود از دربند خزران هم سخن گفته که بیژن در آن جا عاشق منیژه شده است در شاهنامه هم وقتی کیخسرو گرگین را با بیژن می فرستد به و می گوید:
به گرگین میلاد گفت آن گهی
که بیژن به توران نداند رهی

تو با او برو تا سراب آب بند
همش راه بند باشد و هم یارمند

(104/727-105)
علاوه بر این شما ساس و خزروان گرد نام پهلوانانی بودند که افراسیاب از ارمان انتخاب کرده است و خزروان درمنابع جغرافیایی از شهرهای اران است و بسیاری از اسم های شاهنامه بیان گر شهری است که از آن برخاسته اند مثل زنگه شاروان، شاپور رازی، ساوه شاه، طینوش رومی و ...
دلیل سومی که ما را به آن نزدیک می کند چاه بیژن در شابر که یکی از شهرهای باب الابواب اران است:«چاه بیژن در آن جا است و آن چاهی است بیسیار عمیق، وافراسیاب، بیژن را در آن چاه محبوس ساخته و سنگی عظیم بر سر آن چاه گذاشته بود، حکایت رفتن و برداشتن سنگ و درآوردن بیژن به تفصیل در شاهنامه مذکور است. و آن سنگ عظیم، حال در کنار چاه موجود است. و نهری که خوک بسیار در آنجا بوده و عظمای فرس به جنگ آن خوک رفته اند چنانچه فردوسی به نظم در آورده در کنار این شهر است»(قزوینی، 1373، ترجمه ی جهانگیر میرزا قاجار،: ص 83-68).
بنابراین می توان گفت که ارمان همان اران است که در برخی از منابع جزو محدوده ی ارمنستان دانسته شده است و دلیل این که برخی ازمنابع ارمان و ارمن یا ارمینیه را یکی دانسته اند این است که «رومیان سرزمین خود را ارمانیا گویند: ذکر ولایت های روم و حدود و مساحت آن و ولایت ها که به خلیج و دریای روم و خزر پیوسته است و مطالب نخبه مربوط به آن که نمونه کتاب های سابق ماست. رومیان مملکت خود را ارمانیا گویند و ولایت های شام و عراق را که به وقت حاضر اقامتگاه مسلمانان است سوریا گویند»(مسعودی، 1365، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده: 159).

3-3- بردع و اردبیل دو شهر مرزی در دوره یزدگرد

از داستان بهرام چوبین در شاهنامه می توان استنباط نمود که بردع و اردبیل جزو مرزهای ایران بوده است و بهرام چوبین مرزدار آن (فردوسی، 1378، کتاب دوم، پادشاهی، هرمز، ابیات 404-399) مورخان هم بهرام چوبین را مرزبان آذربایجان و ارمنستان معرفی کرده اند (دینوری، 1371ک 108، بن اثیر 1371، ترجمه ابوالاقسم حالت و عباس خلیلی ج 164: 5) اصطخری فاصله ی بردع تا اردبیل را هفت فرسخ می داند (اصطخری، 2004: 192).
در مورد این که بردع جزء آذربایجان است یا اران، در منابع جغرافیایی، اختلاف وجود دارد؛ ابن فقیه آن را از محدوده ی آذربایجان می داند (ابن فقیه، 1346؛ ترجمه ح.مسعود، 128) اما در آثار البلاد (قزوینی، 1373، ترجمه ی جهانگیر میرزاقاجار، 589) حدود العالم،‌(حدودالعالم من المشرق الی المرب 1423، 167) احسن التقاسیم (مقدسی، 1361، ترجمه ی علینقی منزوی: 374)، برگزیده ی مشترک، (حموی، 1362، ترجمه ی محمدپروین گنابادی، 32) و نزهه المشتاق (الادریسی، 1409، ج2ک 820) از شهرهای اران است و یعقوبی با توجه به این که اران جزو ارمنستان می داند، بردع را جزو شهرهای ارمسنتان آورده است.(یعقوبی، 1422، 208 نیز: بن ابی طالب انصاری دمشقی، 1382، ترجمه سید حبیب طبیبیان: 296).
بانی اردبیل در شاهنامه، پیروز است:
دگر کرد بادان پیروز نام
خنیده بهر جایش آرام کام

که اکنونش خوانی همی اردبیل
که قیصر بدو دارد از داد میل
(83/1630-82)
در منابع بانی آن را گاهی فیروز یا پیروز شاه دانسته اند (حموی، 1383، ترجمه علینقی منزوی ج 183: 1) و گاهی اردبیل پرس ارمینی در روزگار خلافت هارون الرشید (بن ابی طالب انصاری دمشقی، 1382، ترجمه ی سید حبیب طبیبیان: 295)

4-3-کارستان - رقه/یرموک

در شاهنامه خسروپرویز بعد از گذشتن از آب فرات به شارستانی در مرز روم رسید که رومیان آن را کارستان می گفتند:
چنین تا بیامد بران شارستان
که قیصر ورا خواندی کارستان
(1044/1964)
در این شارستان به خسرو علف نمی دهند وبادی به مکافات آن بر می خیزد و آنان از کار خود پشیمان می شوند (فردوسی، 1378 کتاب دوم، خسروپرویز، ابیات 58-1050). کارستان در منابع جغرافیایی یافت نشد اما منابع تاریخی آن را رقه (تاریخنامه طبری، 1378، ج2: 792) و یرموگ آورده اند.(دینوری، 1371، ترجمه محمود مهدوی دامغانی: 121)

حلب

در شاهنامه، گشتاسب برای رفتن به روم از حلب عبور می کند:
همی رفت هر مهتری با دو اسپ
فروز آن به کردار آذرگشسپ

نیاسود کس تا بمرز حلب
جهان شد پر از جنگ و جوش و شغب
(803/1044-800)
از حلب تا مرز ایران دو منزل راه بوده است چون قیصر گشتاسب را تا مرز همراهی می کند و بعد به روم باز می گردد و این بیانگر این است که حلب از شهرهای مرزی ایران و روم بوده است:
به سوگند از آن مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش

وز آن جایگاه شد سوی روم باز
چو گشتاسب شد سوی راه دراز
(83/1047-882)
ناصرخسرو آن را دارای چهار دروازه می داند: باب الیهود، باب الله، باب الجنان، باب الانطاکیه (ناصرخسرو، 1381: 17) و مقدسی دارای هفت دروازه (مقدسی، 1361، ترجمه: منزوی، علی نقی، ج1: 218).

میافارقین

از شهرهای مرزی دیگر در این محدوده که در شاهنامه از آن سخن گته شده است. میافارقین مشهورترین شهر دیاربکر (اصطخری، 1373، ترجمه محمد بن اسعد بن عبدالله: 109، قزوینی 1373: 647) یا سرزمین (مقدسی، 1361، ترجمه: منزویف ج1: 197) است. بین ارمینیه و جزیره ی روم واقع شده (حدود العالم من المشرق الی المغرب، 1423: 166) و در شاهنامه از شهرهای مرزی رومیان بوده است که توسط قباد بن پیروز تسخیر شده و دین بهی آن جا تبلیغ و روایج شده است.
یکی مندیا و دگر فارقین
بیامختشان زند و بنهاد دین

نهاد اندر آن مرز آتشکده
بزرگی به نوروز و جشن سده
(205/1651-204)

قالینوس/قنسرین

در شاهنامه انوشیروان وقتی با فرفوریوس رومی می جنگد ابتدا قالینوس را فتح می کند سپس به انطاکیه حمله می کند پس این شهر هم می بایست از شهرهای مرزی بوده باشد:
دزی بود با لشکر و بوق و کوس
کجا خواندیش قالینوس
(622/1684)
این نام در منابع جغرافیایی مشاهده نشد اما منابع تاریخی به این داستان اشاره کرده اند:
«انوشیروان به قیصر نامه نوشت که به خالد دستور دهد خسارت های منذر و خونبهای کشته شدگان رابپردازد و اموال منذر را برگرداند ولی قیصر به نامه انوشروان توجه نکرد وانوشیروان برای جنگ با او آماده شد و حرکت کرد و در سرزمین جزیره که در آن هنگام در دست رومیان بود پیشروی کرد و شهرهای دارا، رها، قنسرین، منبج و حلب را گشود و خود را به انطاکیه رساند و آنرا که بزرگترین شهر جزیره و شام بود گرفت»(دینوری، 1371، ترجمه محمود مهدوی دامغانی: 98).
طبری هم شهرهای مفتوحه ار نام می برد: «شهردار او رها و منبج و قنسرین و حلب و انطاکیه را که معتبرترین شهر شام بود و شهر فامیه و حمص و بسیاری شهرهای دیگر مجاوز این شهرها را به زور تصرف کرد»(طبری، 1375، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج2: 701).
از میان این شهر ها قنسرین هم از لحاظ لغوی و هم با توجه به این که مابین شام و انطاکیه و فاصله ی مابین او دو را چهار منزل دانسته اند.(ابن خرداد به، 1371، ترجمه ی سعید خاکرند: 70) به قالینوس نزدیک تر است هرچند ممکن است که نام قیصر روم «غطیانوس» یا «یخطیانوس» (طبری، 1375، ترجمه ابوالقاسم پیاینده، ج2، 700؛ ابن اثیر؛ عزالدین علی، 1371، ترجمه ابوالاقسم حالت و عباس خلیلی، ج5: 61-60) بر ذهن فردوسی در تداعی واژه ی قالینوس به جای قنسرین مؤثر بوده باشد.

خوارزم

خوارزم از شهرهای مرزی شمالی ایران بوده که قبل از کیخسرو جزو محدوده ی توران بوده است چون وقتی کیخسرو به کین خواهی پدر خود سیاوش، بر افراسیاب شورید، افراسیاب لشکری را به شیده می دهد و او رانگهبان خوارزم می کند. از ابیات زیر هم می توان استنباط کرد که این شهر از شهرهای مرزی ایران و توران بوده است:
بدو گفت کین لشکر سرفراز
سپردم تو را راه خوارزم ساز

نگهبان آن مرز خوارزم باش
همیشه کمربسته رزم باش
(54/778-53) نیز (73/779-72)
خوارزم در اقلیم ششم (اسحاق بن الحسین، 1408: 79)و از بلاد ماوراء النهر (حدود العالم من المشرق الی المغرب، 1423: 137)است. سرزمینی شکوهمند است که گرداگرد آن را بیابان ها فرا گرفته اند (بن ابی طالب انصاری دمشقی، 1382، ترجمه ی سید حبیب طبیبیان: 348. قزوینی، 1373، ترجمه ی جهانگیر میرزا قاجار: 604) و در مورد آن آمده است: «بیابانی است که شرق آن از مرو تا جیجون است و جنوبش بر حدود باورد و نسا و فراه و دهستان و دریای خزر و تا حدود خزر و آتل کشیده می شود و شمال آن رود جیحون است و دریای خوارزم و حدود غوز تا بلغار و این بیابان را بیابان خوارزم و غور خوانند و اندر این بیابان ریگی است از حدود بلخ تا جنوب جیحون و و تا دریای خوارزم کشیده می شود و پنهای آن در بعضی جاها یک منزل و گاهی هفت منزل است»(حدود العالم من المشرق الی المغرب 1423: 70). در شاهنامه هم به دشت خوازم و آب اشاره می کند:
سپهدار چون در بیابان رسید
گرازیدن و ساز لکشر بدید

سپه را گذر سوی خوارزم بود
همه ریگ و دشت از در رزم بود

به چپ بر دهستان و بر است آب
میان ریگ و پیش اندر افراسیاب
(42/892-340)

نتیجه گیری

بررسی فوق نشان می دهد که مراکز حکومتی ایران در دوره ی اشکانی و ساسانی که بخش تاریخی شاهنامه هستند، با منابع تاریخی تفاوتی ندارند اما در دوره ی پیشدادیان در ظاهر میان این دو اختلاف هست؛ در متون تاریخی و جغرافیایی شاهان پیشدادی در بابال و شاهان کیانی در بلخ حکومت می کنند در حالی که در شاهنامه از شهرهایی مانند تمیشه و پارس نام برده شده است اما شواهدی هم وجود دارد که می توان آنها را با هم تطبیق داد. علاوه بر این بررسی مرزهای شمال و شمال غربی شاهنامه نشان می دهد که دقت فردوسی در بیان داستان هایی که متضمن این مرزها هستند، بسییار زیاد است اما در ذکر نام آنها بی دقّتی دیده می شود مثلاً با وجود توصیف دقیق باب الابواب، نام آن را نیاورده است یا از شهری به اسم کارستان نام می برد که با پیگیری آن در منابع تاریخی می توان فهمید که شهر رقه را در نظر داشته است.

پی‌نوشت‌ها:

* هیئت علمی دانشگاه آزاد واحد مهاباد


1- ابن ابی طالب انصاری دمشقی، شمس الدین محمد (1382ش). نخبه الدهر فی عجاب البر و البحر. ترجمه سید حبیب طبیبان، چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر.
2- ابناثیر، عزالدین علی (1371). کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی.
3-ابن الفقیه، احمد بن محمد بن اساحاق الهمذانی(1349 ش). البلدان/ترحمه ی مختصر، ترجمه ی ح.معسود، بی جا: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
4- ابن بلخی(1374). فارسنامه ابن بلخی، شیراز: بنیاد فارس شناسی، چاپ اول.
5- ابن حوقل، ابوالاقسم محمد بن حوقل النصیبی (1938 م). صوره ی الارض، بیروت: دار صادر، افست لیدن.
6- ابن خرداد به (1371). مسالک و ممالک، ترجمه ی سعید خاکرند، چاپ اول، تهران: میراث ملل.
7- اسحاق بن الحسین (1408 ق). آکام المرجان فی ذکر المدائن المشهوره فی کل مکان. چاپ اول، بیروت:عالم الکتب.
8- اصطخری، ابواسحاق ابراهیم بن محمد الفارسی (2004م.)مسالک الممالکت (اصطخری) لیدن افست بیروت: دار صادر.
9-اصطخری، ابواسحاق ابراهیم (1373). ممالک و مسالکت، ترجمه ی محمد بن اسعد بن عبدالله، به کوشش افشار، ایرج، انتشارات ادبی و تاریخی.
10- بلاذری، ابوالحسن احمد بن یحیی(1337ش). فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل. تهران، نشر نقره، چ اول.
11- تاریخ سیستان (1366). تصحیح ملک الشعرا بهار، چاپ دوم، تهران: کلاله خاور.
12- تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک اثر محمد بن حریر طبری. یغما، مرداد 1352. شماره 299: 309.
13- تاریخنامه طبری (1378). مترجم بلعمی. تحقیق محمد روشن. تهران: جلد 1و 2 سروش، چ دوم.
14- حدود العالم من المشرق الی المغرب. (1423ق). قاهره: الدارالثقافیه للشنر.
15- حموی بغدادی،یاقوت (1383). معجم البلدان. ترجمه ی علینقی منزوی. چاپ اول. تهران: سازمان مثیراث فرهنگی کشور.
16- حموی بغداد، یاقوت (1995م). معجم البلدان، چاپ دوم، بیروت:دار صادر، تعداد جلد:7
17- حموی بغدادی، یاقوت (1362ش). برگزیده مشترک یاقوت حموی. ترجمه محمد پروین گنابادی،چاپ تهران، امیرکبیر.
18- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود (1371). اخبار الطوال. ترجمه محمود مهدوی دامغانی. تهران:نشر نی، چ چهارم.
19- سراج منهاج (1363) طبقات ناصری تاریخ ایران و اسلام . تحقیق عبدالحی حبیبی. تهران: دنیای کتاب. چ اول.
20- الشریف الادریسی. ابوعبدالله محمد بن محمد بن عبدالله بن ادریس الحمودی. (1409ق). نزهه المشتاق فی اختراق الافاق. بیروت: عالم الکتاب چاپ: اول.
21- شعبانی، رضا. «ادبیات و تاریخ». مجله کیهان فرهنگی اسفند 1384، شماره 233: 17.
22- شهیدی مازندارنی حسین (1376). مرزهای ایران و توران بر بنیاد شاهنامه فردوسی. جاپ اول تهران" نشر بلخ.
23- طبری، محمد بن جریر (1375). تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر چ پنجم.
24- فردوسی، ابوالقاسم (1378). شاهنامه. بر اساس نسخه نه جلدی چاپ مسکو، زیر نظری. او برتلس. دو مجلد. تهران: ققنوس.
25- فضایی، یوسف (1369). «بحثی از شاهنامه فردوسی و شخصیت رستم دستان پهلوان». چیستا دی و بهمن، شماره 74 و 75.
26- قدامه بن جعفر (1370). الخراج. ترجمه دکتر حسین قره چانلو، چاپ اول، تهران: نشر البرز.
27- قزوینی زکریا محمد بن محمود (1373). آثار البلاد و اخبار العباد. مترجم: جهانگیر میرزا قاجار به اهتمام میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر.
28- مجمل التواریخ والقصص. (بی تا). تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران: کلاله خاور.
29- مستوفی قزوینی، مدالله بن ابی بکر بن احمد (1364). تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، چ سوم.
30- مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین (1374). مروج الذهب و معادن الجوهر. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ پنجم.
31- مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین (1365). التنبیه و الاشراف. ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی؛ چ دوم.
32- مسکویه الرازی، ابوعلی (1376). تجارب الامم. جلد یکم: مترجم ابوالقاسم امامی، تهران: سروش.
33- مقدسی، مطهر بن طاهر (1374). آفرینش و تاریخ. ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، چ اول.
34- مقدسی، ابوعبدالله محمد بن احمد (1361). احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، تجرمه: منزوی، علی نقی.چاپ اول، شرکت مولفان و مترجمان ایران.
35- ناصرخسرو قبادیانی مرزی (1381). سفرنامه ناصرخسرو. چاپ هفتم، تهران: زوار.
36- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (1356). البلدان. ترجمه ی عبدالحمید آیتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
37- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (1422ق). البلدان، چاپ اول. بیروت: دارالکتب العلمیه.

پی نوشت ها :

1-البته مسعودی پس از منوچهر به شاهی سهم پسر آنان پسر اثقبان پسر نوذر اشاره می کند که شصت سال پادشاهی کرد.(مسعودی، 1374، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج1ک 220) .

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول